سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجو در سایت

    خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
    به قصد جان من زار ناتوان انداخت

    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
    زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

    به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد
    فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

    شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن
    که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
    چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

    بنفشه طره مفتول خود گره می زد
    صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

    ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
    سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

    من از ورع می و مطرب ندیدمی زاین پیش
    هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

    کنون به آب می لعل خرقه می شویم
    نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت

    مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
    که بخشش ازلش در می مغان انداخت

    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
    مرا به بندگی خواجه جهان انداخت


کلام بزرگان : هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]